خوب که بهش فکر میکنم زندگی منم یه زمانی مثل رمان ها بود از اون رمانا که پایانشون خوش نیست ولی با این تفاوت که من شخصیت اصلی نبودم شخصیت اصلی دوستم بود و چه پایان تلخی داشت اون رمان و من چقدر برای خوندنش بچه بودم حالا چیشد که یاد این افتادم ؟ امروز تو مدرسه بازی میکردیم و من حقیقت رو انتخاب کردم ولی حقیقت رو نگفتم باید تو تاریخ ثبتش کنن دختری که حقیقت رو انتخاب کرد ولی در پاسخ به سوال اولین عشقت چجوری شکل گرفت؟؛ دروغ گفت  کل امروز داشتم اورتینک میکردم و دیدم نمیتونم درس بخونم واسه همین اومدم اینجا یهو خودمو خالی کنم و برم سر درسم با نام و یاد خداکلاس پنجم بودم که مارو بردن اردو پارک پردیسان تهران اون موقع هنوز تهران بودم ما توی قسمت پارکش داشتیم بازی میکردیم ، از قضا فقط مدرسه ما اونجا نبود و یه مدرسه پسرونه هم اومده بودن قایم باشک بازی میکردیم و من یه کلاه کپ صورتی جیغ داشتم که رنگش خیلی تو چشم بود پشت یه بوته قایم شده بودم که همزمان یه پسر گوگولی مگولی سفیییید با چشمای م
آخرین جستجو ها